روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغاش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت:
" میآ ید، من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود
و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد."
و سرانجام گنجشک روی شاخهای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند؛ گنجشک هیچ نگفت.
و خدا لب به سخن گشود:" با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست."
گنجشک گفت: لانهی کوچکی داشتم، آرام گاه خستگیهایم بود
و سر پناه بیکسیام، تو همان را هم از من گرفتی.
این توفان بیموقع چه بود؟ چه میخواستی از لانهی محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟
عشق را بسیار جستهام.
اشکهای تلخ جدایی و پشیمانی ریختهام تا عشق را بشناسم.
همهچیز، تمام دلبستگیها و توهمات زندگی را به دور افکندم، تا سرانجام دانستم که شیدای عشق خدا هستم. آنگاه عشق را از همهی قلبهای صادق نوشیدم و آن یگانه عاشق هستی، آن یگانه عطری را که شکوفههای عشق را معطر میکند، در گلزار هستی بوئیدم.
بسیاری از مردم میپرسند، چرا عشق از قلبی به قلب دیگر میگریزد و چنین متزلزل و ناپایدار است.
اما خردمندان میدانند که تزلزل در عشق راه ندارد.
بلکه عشق حقیقی در جستوجوی خدای یگانه که به صور مختلف در خلقت حضور دارد، میباشد.
خداوند، عشق محض است، اما برای تجربه کردن ما انسانها عشق خود را به عشق، عاشق و معشوق تقسیم کرده است.
* علمی را تنها حفظش کنی علم نیست، علم آن است که تو را حفظ کند.
* هرگاه خانه ای از یخ ساختی، برای آب شدنش گریه نکن.
* عشق مقصد نیست، بلکه مرکبی است برای رسیدن به مقصد.
* قلبت را به کسی بسپار که قلب همه هستی برای او می تپد.
* نگفته را می توان گفت، اما گفته را نمی توان پس گرفت وعاقل هر چیزی را نمی گوید.
چقدر مضحک!
چقدر مضحک است که یک ساعت عبادت به درگاه الهی بسیار کند و طاقت فرسا میگذرد، ولی 60 دقیقه از یک فیلم سینمایی مثل برق و باد میگذرد!
چقدر مضحک است که صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغی بسیار هنگفت به نظر میرسد، اما هنگام خرید کردن، همین مقدار پول، تقریباً به چشم نمیآید!
چقدر مضحک است که وقتی میخواهیم با خدا راز و نیاز کنیم هر چه فکر میکنیم چیزی به فکرمان نمیرسد که بگوییم، اما اگر بخواهیم ساعتها با دوست خود حرف بزنیم کوچکترین مشکلی نداریم!
چقدر مضحک است که وقتی مسابقهی ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه میکشد لذت میبریم و از هیجان در پوست خودمان نمیگنجیم اما به محض اینکه مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانیتر از حدش میشود، برای رفتن این پا و آن پا میکنیم و کاسهی صبرمان لبریز میشود!
چقدر مضحک است که خواندن یک بخش و یا حتی یک صفحه از قرآن یا کتاب مقدس سخت است اما خواندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسان و حتی لذتبخش است!
چقدر مضحک است که سعی میکنیم به هر قیمتی که شده ردیف جلوی صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه را رزو کنیم، اما در اماکن و مجالس مذهبی میکوشیم تا بلکه جایی برای پنهان کردن خود در ردیفهای عقب پیدا کنیم!
چقدر مضحک است که برای عبادت و ارتباط با خدا هیچ وقت زمان کافی در برنامهی روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای سایر برنامهها، حتی در آخرین لحظهها هم که شده بالاخره جایی باز میکنیم!
چقدر مضحک است که شایعات روزنامهها را به راحتی باور میکنیم اما باور سخنان قرآن و کتب مقدس اینقدر برایمان دشوار است!
چقدر مضحک است که وقتی شخصی طنزی را از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل ارسال میکند به سرعت آتشی که در جنگلی بیفتد همه جا را فرا میگیرد، اما وقتی که سخن و پیامی الهی بازگو میشود در مورد گفتن و یا نگفتن آن، اینقدر تردید داریم و احتیاط میکنیم!
مضحک است. اینطور نیست؟!
دارید میخندید؟ یا دارید فکر میکنید؟
میتوانید این حرفها را به گوش بقیه هم برسانید و از خداوند سپاسگذار باشید که او خدای بزرگ و دوست داشتنی ماست.
اما آیا این مضحک نیست که حتی وقتی که میخواهید همین حرفها را هم برای دیگران ارسال کنید نام خیلیها را از لیست خود پاک میکنید بهخاطر اینکه مطمئن هستید که آنها به هیچ چیز اعتقاد ندارند؟!!!
مضحک است؟... یا تأسف آور؟